سخن در دهن گردانیدن بی هویدا گفتن. (المصادر زوزنی). بیان نکردن خبر را و ناپیدا گفتن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آشکار بیان نکردن خبر یا تمام نگفتن آن. (از اقرب الموارد) پچپچه: از کثرت اراجیف مختلف که در آن تاریخ بر سبیل مجمجه از افواه شنوده می آمد، دل بر اقامت خراسان... قرار نمی گرفت. (المعجم چ مدرس رضوی ص 4) ، بی نقطه و بی اعراب نوشتن کتاب را وتعمیه نمودن در آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کج کلامی کردن با کسی و برگردانیدن او را از حالی به حالی. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
سخن در دهن گردانیدن بی هویدا گفتن. (المصادر زوزنی). بیان نکردن خبر را و ناپیدا گفتن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آشکار بیان نکردن خبر یا تمام نگفتن آن. (از اقرب الموارد) پچپچه: از کثرت اراجیف مختلف که در آن تاریخ بر سبیل مجمجه از افواه شنوده می آمد، دل بر اقامت خراسان... قرار نمی گرفت. (المعجم چ مدرس رضوی ص 4) ، بی نقطه و بی اعراب نوشتن کتاب را وتعمیه نمودن در آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کج کلامی کردن با کسی و برگردانیدن او را از حالی به حالی. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
بسیار خمیده و معوج. (ناظم الاطباء). کج و کوله. کج و معوج. - کج مج رفتن، معوج و ناراست رفتن. (ناظم الاطباء) : کج مج می رود این چرخ بسی بی تاب است پشت آئینۀ افلاک مگر سیماب است. سالک یزدی (از آنندراج). - خط کج مج، خط پیچاپیچ. که بر استقامتی نباشد. که جزخطوط هندسی باشد: بنگر بدان درخش کز ابر کبودفام برجست و روی ابر بناخن همی شخود چون کودکی صغیر که با خامۀ طلا کج مج خطی کشد به یکی صفحۀ کبود. ملک الشعراءبهار. ، سخن پیچیده و گفتار ناهموار و غلط. (ناظم الاطباء). - کج مج زبان، کژمژزبان. (یادداشت مؤلف). آنکه سخنش فصیح نباشد و زبانش به کلمات خوب جاری نباشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). - کلید کج مج، کنایه از زبان است: کاش بودی قوت آنم که آهی برکشم کز کلید کج مج من قفل گردون واشدی. مسیح کاشی (از آنندراج). ، پرحرفی کودکان. (ناظم الاطباء)
بسیار خمیده و معوج. (ناظم الاطباء). کج و کوله. کج و معوج. - کج مج رفتن، معوج و ناراست رفتن. (ناظم الاطباء) : کج مج می رود این چرخ بسی بی تاب است پشت آئینۀ افلاک مگر سیماب است. سالک یزدی (از آنندراج). - خط کج مج، خط پیچاپیچ. که بر استقامتی نباشد. که جزخطوط هندسی باشد: بنگر بدان درخش کز ابر کبودفام برجست و روی ابر بناخن همی شخود چون کودکی صغیر که با خامۀ طلا کج مج خطی کشد به یکی صفحۀ کبود. ملک الشعراءبهار. ، سخن پیچیده و گفتار ناهموار و غلط. (ناظم الاطباء). - کج مج زبان، کژمژزبان. (یادداشت مؤلف). آنکه سخنش فصیح نباشد و زبانش به کلمات خوب جاری نباشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). - کلید کج مج، کنایه از زبان است: کاش بودی قوت آنم که آهی برکشم کز کلید کج مج من قفل گردون واشدی. مسیح کاشی (از آنندراج). ، پرحرفی کودکان. (ناظم الاطباء)
از مردم هرات و از شعرای نیمۀ اول قرن دهم بود و اکثر اوقات در ماوراء النهر اقامت داشت. این رباعی از اوست: شوخی که نقاب از رخ خود برنگرفت جز جور و جفا طریق دیگر نگرفت گفتیم برافروز شبی شمع وصال افسوس که گفتیم بسی در نگرفت. و رجوع به مجالس النفایس ص 169 و فرهنگ سخنوران شود
از مردم هرات و از شعرای نیمۀ اول قرن دهم بود و اکثر اوقات در ماوراء النهر اقامت داشت. این رباعی از اوست: شوخی که نقاب از رخ خود برنگرفت جز جور و جفا طریق دیگر نگرفت گفتیم برافروز شبی شمع وصال افسوس که گفتیم بسی در نگرفت. و رجوع به مجالس النفایس ص 169 و فرهنگ سخنوران شود
پچپچه، بی دیل نویسی، کژ سخنی (دیل نقطه) نا پیدا گفتن خبر و بیان نکردن آن پچپچه: چه از کثرت اراجیف مختلف که در آن تاریخ بر سبیل مجمجه از افواه شنوده می آمد دل بر اقامت خراسان... قرار نمیگرفت، آشکار نکردن حروف (کتاب مکتوب) بی نقطه و بی اعراب نوشتن، کج کلامی کردن با کسی
پچپچه، بی دیل نویسی، کژ سخنی (دیل نقطه) نا پیدا گفتن خبر و بیان نکردن آن پچپچه: چه از کثرت اراجیف مختلف که در آن تاریخ بر سبیل مجمجه از افواه شنوده می آمد دل بر اقامت خراسان... قرار نمیگرفت، آشکار نکردن حروف (کتاب مکتوب) بی نقطه و بی اعراب نوشتن، کج کلامی کردن با کسی